نامه همیشه برایم هیجانی وصف ناشدنی داشته...
از همان بچگی که هنوز نوشتن بلد نبودم و بابا جبهه بود و برایش نامه می نوشتم(می کشیدم) و تا جواب نامه از جبهه برسد اعصاب مامان را رسماً منهدم کرده بودم...
تا نامه نگاری های مستمری که همیشه توی زندگی ام بوده اند...
تا نامه هایی که بعد از فوت بابا هر شب برایش می نوشتم و بالای سرم می گذاشتم و توقع داشتم وقتی بیدار شدم جوابش را برایم نوشته باشد و وقتی بیدار می شدم اول با هیجان سراغ نامه می رفتم و وقتی صفحه ی خالی را می دیدم دلم می گرفت و با بابا قهر می کردم و تا شب با هم قهر بودیم ... و شب که می شد کم کم بابا را می بخشیدم و یک فرصت دیگر بهش می دادم که جبران کند و یک نامه ی دیگر... و...
وقت هایی را یادم می آید که با شنیدن صدای موتور از توی کوچه ضربان قلبم تند می شد و آرزو می کردم که وقتی صدا به جلوی در خانه مان می رسد خاموش شود.... صدا که دور می شد.... یک غمی توی دلم می نشست... که این هم پستچی نبود...
حتی یک بار یادم می آید که توی کلاس ضربان قلبم تند شده بود و بعد از کلاس همه ی مسیر مدرسه تا خانه را یک نفس دویده بودم اما ده دقیقه دیر رسیده بودم و پستچی رفته بود و نامه ی مرا هم به هیچ کس تحویل نداده بود و با خودش برده بود...
الان یک صندوق کوچک پستی به در حیاطمان پیچ شده که پستچی نامه ها و بسته ها را داخل آن می اندازد...
هر بار که وارد خانه می شوم یا می خواهم از خانه بیرون بروم اول باید در آن را باز کنم... از همان لحظه ای که می خواهم در صندوق را باز کنم ضربان قلبم تند می شود تا لحظه ای که فضای تاریک داخل صندوق کم کم روشن می شود و ضربان قلب من هی تند تر می شود... بیشتر وقت ها صندوق خالی ست و انگار یک غصه ی بزرگ توی دلم جا خوش می کند... یک وقت های کمی هم هست که بسته ای چیزی داخل صندوق است و با دیدن آن چشمم برق می زند...
حتی قبض های آب و برق و بروشورهای تبلیغی می توانند چند ثانیه ای راضی نگهم دارند و دیدنشان ناگواری مواجه شدن با صندوق خالی را تا حدی تسکین می دهد ....
ایمیل ها و کامنت ها هم همین حکم را دارند...
خوب که فکر می کنم توی زندگی ام خیلی خیلی نامه دریافت کرده ام...
خیلی هایشان را هم نگه داشته ام هنوز...
نامه های مختلف از آدم ها و جاهای مختلف...
این که یک نفر با خود خود من حرفی داشته که به خاطرش برایم نامه نوشته خیلی باید چیز مهم و هیجان انگیزی باشد...
این که یک نفر مرا مورد خطاب خودش قرار دهد...مخصوصا اگر خطابش طول بکشد...مثلا اندازه ی چند صفحه....
اگر یک ابراز محبتی هم توی نامه اش کرده باشد که دیگر هیچی... بعضی از این نامه ها را هنوز نگه داشته ام و هرچند وقت یکبار می روم سراغشان...قبل از اینکه بازشان کنم اول می بویمشان... بعد می بوسم..بعد روی چشمم می کشم.....
هنوز هم دیدن یک نامه برایم همان قدر هیجان دارد که دیدن نامه های جبهه ی بابا در کودکی ام داشت...
هنوز هم با این که این همه امکانات ارتباطی متنوع شده اند اما دریافت نامه برایم عادی نشده...
فکر می کنم یک نامه ای هست که برای خود خود من نوشته شده اما هنوز به دستم نرسیده...
نمی دانم چرا اینقدر دیر شده...
یعنی هنوز توی راه است؟
یعنی آمده ولی به در بسته خورده و رفته؟
گاهی توی محل کار یا مشغول کارهای روزمره که هستم یک دفعه ضربان قلبم تند می شود...